پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

بهترین و بدترین جنبه های شغل هایی که داشتم

حدود دوازده سال پیش اولین کارم رو بعنوان برنامه نویس یونیکس توی یه شرکت کامپیوتری شروع کردم و چون همیشه دنبال تغییر بودم، هیچ کجا بیشتر از دو، سه سال نموندم. کارهای زیادی انجام دادم و سمت های مختلفی داشتم. تک تک کارهایی که انجام دادم رو دوست داشتم و هر وقت از کاری خسته شدم، یا حس کردم "دیگه بسه، اینجا بیشتر از این چیزی یاد نمی گیرم" رفتم سراغ کار بعدی.

امروز داشتم به بهترین و بدترین جنبۀ هر کدوم از شغل هایی که داشتم فکر می کردم، به این نتایج رسیدم:

برنامه نویس
بدترین وجه: غرق شدن در
if then else ها repeat while ها، طوریکه شب توی خواب هم دست از سرت برنمی دارن.
بهترین وجه: اینکه همون اول رئیس بهت می گه چی می خواد و تا تموم شدن کار نیازی به دیدنش نداری. خودتی و خودت. نهایت باید با بچه های تیم یه هماهنگی هایی انجام بدی.

محقق (صدا و سیما)
بدترین: کار کردن با مدیران و رئیسانی که هر کدوم یه پا اطلاعاتی هستن.
بهترین: تحویل نتایج بصورت کیلویی و مطمئن از اینکه هیچوقت هیچکس هیچکدوم از نتایج تحقیقت رو نخواهد خوند!

مترجم مقاله های تخصصی (مجلۀ علم الکترونیک و کامپیوتر)
بدترین: اجبار در استفاده از معادل های مسخرۀ فارسی برای واژه های کامپیوتری (ماوس = موشواره! خدایی خیلی مسخره اس)
بهترین: عدم نیاز به حضور در دفتر نشریه بصورت مداوم و کلاً عشقی کار کردن، در نهایت هم دیدن متن ترجمه در شمارۀ بعد

مترجم نرم افزاری (iHorizons)
بدترین: گرفتن حقوق به دلار که به شدت بدعادت شدم.
بهترین: اینکه باید یه کاری رو در یه تاریخ خاصی تحویل می دادم و دیگه هیچکس کاری نداشت کی می رم کی میام. ساعت کاری دست خودم بود و تازه بخاطر زودتر از موعد تحویل دادنش جایزه هم گرفتم!

پشتیبان فنی کامپیوتری (صدا و سیما، سایپا)
بدترین: انجام یک سری کارهای روتین روزمره و عدم نیاز به تحرک زیاد
بهترین: انجام یک سری کارهای روتین روزمره و عدم نیاز به تحرک زیاد!

مدیر فروش سیستم های مالتی مدیا (تهران فراژه) 

بدترین: مخ زنی هایی که باید برای متقاعد کردن مشتری به اینکه سیستم ما بهترین سیستمه انجام بدی و یه سری حرف های ثابت رو روزی n بار تکرار کنی
بهترین: امکان کار کردن با جدیدترین سیستم های تدوین کامپیوتری و ور رفتن باهاشون

کارشناس فنی (تحریریۀ خبر سراسری)
بدترین: استرس خیلی خیلی زیاد در محیط کار، چون همیشه همۀ چی (مخصوصاً ارتباط های مستقیم) ثانیۀ آخر
ok می شه.
بهترین: تایم کاری خیلی کم

انیماتور
بدترین: چون بعد از آماده شدن انیمیشن هیچ صدایی روش وجود نداره و فیلم کاملاً صامته، باید تمام صداها رو پیدا کرد و دونه دونه چید. یه وقتایی هر چی نگاه می کنی می بینی یه چیزیش کمه، بعد مثلاً می فهمی صدای هام محیط رو باید اضافه کنی تا همه چی درست دربیاد.
بهترین: عدم وجود محدودیت در لوکیشن و حرکات دوربین.


کارگردان فیلم کوتاه
بدترین: اول اینکه تا فیلم بطور کامل تموم نشه نمی دونی چی از آب درمیاد، دوم اینکه باید خودت رو با شصتاد نفر آدم مختلف طوری تطبیق بدی که همه باهات دوست بشن و راحت باشن، سوم اینکه بعد از اتمام کار باید به عالم و آدم جواب پس بدی که چرا اینجاش اینجوریه اونجاش اونجوری! چهارم اینکه یه وقتایی مجبوری قبل از پرنده ها از خواب بیدار بشی بری سر صحنه!
بهترین: اول لذت تبدیل تخیل به تصویر و دوم اینکه بالاخره یه جایی هست که حرف آخر رو تو می زنی!

تصویر لحظه: چند فریم از یک سکانس

...برای لحظه ای نگاه هایشان روی هم ثابت ماند.

وقتی آخرین "خداحافظ" را می گفت، چشم هایش آنقدر غرق نگاه بود که چیزی نشنید... شاید حتی صدایی هم از گلویش خارج نشد. می دانست که دیگر هرگز او را نخواهد دید. می دانست که باید یک عمر با تصویر این لحظه زندگی کند.

چند ساعت بعد، او رفت...

و هرگز برنگشت.

اعتقاد یا اجبار؟

می خوای روزه بگیری؟ می خوای تمرین تقوا کنی؟ می خوای از حال گرسنه ها باخبر بشی؟

خب عزیز من، برادر من، چرا از عالم و آدم توقع داری باهات همکاری کنن؟ هیچکس هیچی نخوره، همۀ رستوران ها بسته باشن، همه باهات همکاری کنن که تو موفق بشی یه صبح تا عصر هیچی نخوری؟!

فکر می کنی این جور روزه گرفتن خیلی هنره؟ مگه یازده ماه دیگۀ سال همه با گرسنه ها همکاری می کنن؟ نخیر! همه جا بازه. بوی غذای رستوران ها سر ظهر خیابونا رو پر می کنه. اما اونا نمی تونن، یعنی ندارن که بخورن... تو چی؟ هیچکس هیچی نخوره که چی بشه؟ که تو روزه داری؟... خیر سرت با این تمرین تقوات! وقتی هنر می کنی که شرایط خوردن و آشامیدن فراهم باشه، بوی غذا بهت بخوره، ببینی بقیه دارن می خورن، اما تحمل کنی، طاقت بیاری و هیچی نخوری. وقتی کارت ارزش داره که شرایط فراهم باشه و تو جلوی خودتو بگیری.

به خدا هیچ کجای دنیا، توی هیچکدوم از کشورهای مسلمون – که من توی شیش تاشون بودم و ماه رمضونشون رو دیدم – اینجوری نیست. همه چی آزاده و هر کس حق انتخاب داره. حق انتخاب که روزه بگیره یا نه، حق انتخاب که حجاب داشته باشه یا نه، انتخاب که چی بخونه و کجاها بره... اینجور چیزها وقتی ارزش دارن، وقتی مهم می شن که یک نفر خودش انتخاب کنه که چیکار می خواد بکنه.

انتخابه که ارزش میاره، نه اجبار.