کمتر از یک روز به مراسم اسکار باقی مونده و فعلاً همه در حال پیش بینی هستن. ما هم چون اصولاً نمی خواهیم هیچ چیزی از هیچ کسی کم داشته باشیم، برندگان را خودمان برای خودمان پیش بینی می کنیم! فردا معلوم می شه چند درصدش درست بوده...
و اما The Oscar goes to:
بهترین فیلم: The Departed
بهترین کارگردان: مارتین اسکورسیزی (The Departed)
بهترین فیلمنامه اقتباسی: The Departed
بهترین بازیگر اول مرد: یه سیاه پوست؛ فارست ویتاکر یا ویل اسمیت
بهترین بازیگر دوم مرد: مارک والبرگ یا ادی مورفی
بهترین بازیگر اول زن: هلن میرن
بهترین بازیگر دوم زن: جنیفر هادسن (100%)
بهترین فیلم خارجی: Pan's Labyrinth (مکزیک – اینم 100%)
بهترین موسیقی: Babel
بهترین فیلمبرداری: Pan's Labyrinth
بهترین انیمیشن: Cars یا Happy Feet (انتخاب بین این دوتا واقعاً سخته!)
بهترین تدوین: The Departed
بهترین جلوه های ویژه: دزدان دریایی کارائیب 2
ای گل نیلوفرم، ای همۀ باورم، آره می دونی از همه عاشق ترم...
آقا ما همینجا اعلام می کنیم که از اندی خوشمون میاد! خجالت هم نمی کشیم!
صدا نداره؟ آهنگ هاش بی معنیه؟ مبتذله؟ ابراهیم نبوی گفته بدصداترین خوانندۀ تاریخ موسیقی ایران؟ هر چی که می خواین بگین، بگین! من خوشم میاد! از 17 سال پیش که آلبوم "بلا" رو شنیدم تا امروز از تک تک آهنگ هاش لذت می برم و با هر کدومش کلی خاطره دارم... همین الان هم تنها خواننده اییه که همۀ آلبوم هاشو روی هارد دارم!
سوم راهنمایی که بودم توی کلاس با علی صابر زمان می رفتیم بالای میز و برای بچه ها آهنگ "بلا" رو اجرا می کردیم! کلاس چهارم دبیرستان هم همین کارو با مصطفی صالحی و آهنگ "سوگلی" انجام می دادیم:
نوبهار به تو حسادت می کنه، پیش تو به پوچی عادت می کنه
خب چیکار کنم؟ من از داریوش خوشم نمیاد! یاد بنگ و بدبختی می افتم! از سیاوش قمیشی هم تک و توک، نهایت پنج تا آهنگ... گوگوش هم که گوگوش قدیم... با موسیقی سنتی و تار و تنبور و سنتور هم حال نمی کنم! چی بشه، سالی یه بار یه آهنگ شهرام ناظری گوش بدم. اونم فقط آهنگ هایی که اشعار مولانا رو خونده، بیشتر به خاطر شعرش، نه صداش!
بد سلیقه ام؟ ازم بدتون اومد؟ همینه که هست! من با آهنگ های اندی انرژی می گیرم. اصلاً خستگیم در می ره! آهنگ هاش پر از امید و عشق و احساسه:
برای نوشتن از تو واژه های تازه می خوام...
نزدیک به 20 ساله که اندی داره می خونه و همیشه هم پر طرفدار بوده. خواننده های زیادی در همین مدت اومدن، یکی دو تا آلبوم دادن و بعدش هم محو شدن... اما اندی موند و همیشه هم انقدر هوادار داشت که بتونه به تنهایی کنسرت برگزار کنه و مثل خواننده های دیگه (حتی ابی) مجبور نباشه با سه چهار نفر دیگه کنسرت مشترک بذاره. اینکه یک نفر بتونه در تاریخ موسیقی یک کشور 20 سال حضور موفق داشته باشه کم چیزی نیست.
دلیل موندگاری اندی سبک خاصیه که ابداع کرده. اصلاً بعضی از آهنگها Trade Mark خودشه! آهنگ های مهم نبود، از یاد من نرفته، نگاه اول، سپیده، خاک و ریشه، بیقرار، پیچک و... از آهنگ هایی هستن که تنها از روی سازهای بکار رفته، ریتم و ملودی می شه فهمید ساختۀ خودشه. توی هر آلبوم حداقل یکی از این آهنگ ها داره. آهنگ هایی که طرفداران اندی از شنیدنش لذت می برن.
تا بحال دوبار از صدای اندی در فیلم های هالیوودی استفاده شده: آهنگ Restless (اسم فیلم یادم نیست، نیلوفر اگه یادته بگو) و سلام عاشقونه (در خانه ای از شن و مه، که فکر کنم همۀ ایرانی های دنیا دیده باشن!):
قصه از کجا شروع شد؟ از گل و باغ و جوونه، از صدای مهربون و یه سلام عاشقونه
اندی به غیر از یک آهنگ (برو، آلبوم خلوت من، سال 81)، در باقی آهنگ هاش (حدود 180 آهنگ) از عشق و احساس گفته، از بی قراری عاشق و زیبایی های عشق:
خدا از عشق تو ساخت آسمون و زمینش، با اسم تو شروع شد کتاب آفرینش
حتی این روزها که همه از رفتن و گسستن و بی وفایی یار و بی خیالیشون می خونن، اندی باز هم از با هم بودن می گه، از فداکاری و نادیده گرفتن غرور:
من بی تو یه ناتمومم... دور از تو نذار بمونم...
بخاطر همه این اینها اندی رو دوست دارم. امیدوارم حالا حالاها برامون بخونه، از آهنگ های باحالی مثل "خوشگلا باید برقصن" گرفته تا سبک آهنگ "وداع". شما دوست ندارین، به من چه!
پس من و تویی که دوسش داریم:
تا می تونیم بیا عاشق باشیم...
هیچ نیروی خارجی قادر نیست تمدنی را نابود کند، مگر اینکه آن تمدن از درون ویران شده باشد.
(ویل دورانت)
این جمله قبل از شروع فیلم بر پرده نقش می بندد و به سادگی گویای تمام داستان است. داستان آخرین سال های زندگی تمدن بزرگی به نام مایا که تا 500 سال پیش در آمریکای مرکزی (گواتمالا) زندگی می کردند. آنها معابد بزرگی ساخته بودند، زبان و خط خاص خود را داشتند و شکارچیان ماهری بودند.
پس از کشف قارۀ آمریکا و ورود اسپانیاییها به سرزمین جدید، قوم مایا (مانند اینکاها که در پرو ساکن بودند) به تدریج نابود شدند و از بین رفتند. اسپانیاییها و پرتغالی ها به بهانۀ واکسیناسیون، اغلب سرخ پوستان را عقیم کردند و سعی نمودند نسل شان را منقرض کنند... که موفق هم شدند.
فیلم با زندگی سادۀ یکی از قبلیه های مایا شروع می شود که مورد هجوم یک قبلیۀ وحشی قرار می گیرد. آنها مردان و زنان را برای قربانی کردن به معابد خود می برند اما یکی از مردان (به نام جگوار) موفق می شود فرار کند. باقی فیلم فرار جگوار و تعقیب او توسط مردان قبلیۀ دیگر است...
من اصلاً متوجه گذشت دو ساعت و نیم زمان فیلم نشدم. فیلم ضرباهنگ سریعی دارد که بخاطر فیلمنامۀ قوی و تدوین عالی است. جالب اینکه مل گیبسون فیلمنامه را با همکاری فرهاد صفی نیا (یک ایرانی مقیم آمریکا) نوشته که نام او در تیتراژ اولیه هم دیده می شود. مل گیبسون گفته "می خواستم فیلمی درباره تعقیب و گریز بسازم" که به نظر من موفق شده یکی از بهترین فیلم های این ژانر را خلق کند.هیچ بازیگر معروفی در فیلم بازی نمی کند و اصلاً فیلم هم به زبان مایایی است. این کار فیلم را باورپذیرتر کرده است. مانند کاری که در مصائب مسیح انجام داد و نتیجه گرفت.
پیش از این مل گیبسون سه فیلم ساخته بود: مرد بدون چهره، شجاع دل و مصائب مسیح. چهارمین فیلم گیبسون از فیلم های قبلی قوی تر است و اصلاً یکی از فیلم های بسیار خوب سینماست. کاملاً مشخص است که مل گیبسون همه جوانب کار را می شناسد و بر همه چیز تسلط دارد.
پایان فیلم هم یکی از بهترین، زیباترین و هوشمندانه ترین پایان های سینمایی است. فیلم با دو حادثۀ همزمان پایان می پذیرد که هر کدام نقض کنندۀ دیگری است: یک پایان خوش و یک پایان وحشتناک.
مل گیبسون استرالیایی فرزند یک کشیش کاتولیک است و خودش هم عقاید مذهبی بسیار قوی دارد. شاید به همین دلیل باشد که هالیوود به غیر از یکبار (سال 95 برای فیلم شجاع دل) هیچوقت روی خوش به او نشان نداده. آپوکالیپتو تنها در سه رشته فرعی اسکار امسال نامزد شده: بهترین صدابرداری، ترکیب صدا و گریم.
دیشب که داشتم فیلمی رو برای سومین بار ظرف یک هفته می دیدم، به این فکر می کردم که چه چیزی باعث می شه آدم یه فیلم رو چند بار ببینه؟
بعضی فیلم ها رو یه بار هم به زور می شه تحمل کرد ولی بعضی فیلم ها هم هستن که بارها و بارها می بینیم و هر بار هم چیز جدیدی توش پیدا می کنیم و از دیدنش لذت می بریم. باید فیلمباز باشین تا بدونین منظورم چیه...
بعضی فیلم ها چنان فیلمنامه ای دارن که وقتی تموم می شه با دهن باز روی صندلی خشکمون می زنه! برای همین دلمون می خواد یه بار دیگه هم ببینیم و این بار با آگاهی از داستان به موضوعات دیگه توجه کنیم؛ مثل فیلم های دیگران (آمنابار)، حس ششم (شیامالان)، هفت (فینچر)،... .
بعضی فیلم ها هم با روحیه و سلیقۀ ما آنچنان سازگاری دارن که از دیدنش حسابی کیف می کنیم؛ مثل من که با فیلم های اسپیلبرگ حال می کنم! از دوئل گرفته تا مونیخ همه فیلم هاشو دوست دارم.
البته گاهی اوقات هم ممکنه یه فیلم رو به خاطر حضور یه هنرپیشه چندین بار تماشا کنیم. من خودم ممکنه فقط بخاطر ناتالی پورتمن، نیکول کیدمن، هریسون فورد، تام کروز یا جانی دپ فیلمی رو دو بار ببینم، ولی نه بیشتر!
و اما بیشترین دفعاتی که یه فیلم رو دیدم، از ایرانی ها:
پردۀ آخر: 11 بار!
قرمز: 8 بار
بوی پیراهن یوسف، روبان قرمز، سگ کشی: 6 بار
از فیلم های خارجی هم تا امروز:
Jurassic Park 42 بار (این فیلم بهم انرژی می ده!)
Eyes Wide Shut 35 بار (با این فیلم آرامش پیدا می کنم!)
Amelie 21 بار (هر بار یه چیز جدید توش پیدا می شه!)
فیلم های زیادی هم هستن که بیشتر از ده بار دیدم: ایندیانا جونز ها، هری پاترها، دیگران، شرکت، فراری، در جست و جوی نیمو، فرانتیک، لئون، عصر معصومیت، 21 گرم، شرکت هیولاها، گزارش اقلیت، ماتریکس، دزدان دریایی کارائیب، خانه خنجرهای پران،...
آپوکالیپتو (گیبسون) و مرحوم (اسکورسیزی) رو هم اخیراً دیدم و جالب اینکه به محض تموم شدن دلم می خواست دوباره از اول ببینم! فیلم های فوق العاده خوبی هستن.
حالا شما از همه بیشتر کدوم فیلمو دیدین؟ چند بار؟
از چند روز پیش مغازه ها پر شده از خرس و قلب و شکلات! دخترا و پسرا هم ریختن می خرن. همه جورش هم هست. از خرس 2000 تومنی تا خرس 200 هزار تومنی. خودم دیدم یه دختره (از اینایی که شلوار جین تنگ می پوشن با چکمۀ بلند پاشنه دار، موهاشونم نیم متر توی هواس، مانتو هم تقریباً ندارن و مثل آنجلینا جولی راه میر ن) داشت یه بستۀ کوچیک شکلات می خرید 108 هزار تومن! راست می گم به خدا!
حالا من با اینا کاری ندارم، می خوام یه چیز دیگه بگم...
می گن دو شغل در دنیا وجود داره که از همه امن تره: باستان شناسی و ستاره شناسی. به این دلیل که اولی با هزاران سال قبل سر و کار داره و دومی با هزاران کیلومتر دورتر! من همیشه عاشق باستان شناسی بودم. عاشق لحظه ای که می خوای در یه تابوت رو باز کنی...
چند روز پیش باستان شناس هایی که داشتن توی ایتالیا حفاری می کردن، به یه قبر رسیدن مال 6000 سال پیش. وقتی درش رو باز کردن چیزی دیدن که همه شون برای چند دقیقه مبهوت مونده بودن: یک زن و مرد که در آغوش هم به خاک سپرده شده بودن...
هنوز معلوم نیست این دو نفر چه جوری مردن. مثل رومئو و ژولیت با هم خودکشی کردن؟ اول یکیشون مرده بعد چند وقت اون یکی مرده و وصیت کرده که اینطوری دفنش کنن؟ یا شاید اصلاً قربانیشون کردن؟... فعلاً هیچی معلوم نیست، جز اینکه مطمئناً عاشق همدیگه بودن.
اول می خواستن اونا رو از هم جدا کنن که ببرن به یه مرکز تحقیقاتی، اما بعد پشیمون شدن. گفتن اینا هزاران سال کنار هم و توی بغل هم بودن، چرا ما جداشون کنیم؟ برای همین دورشون رو بریدن و اونا رو همونطوری در آغوش هم به مرکز منتقل کردن، بدون هیچ آسیبی.
بعد از تحقیقات همه چی معلوم می شه؛ سن، قد، وزن، دلیل مرگ و حتی شکل چهره. مطمئناً اون موقع که در آغوش هم می مردن نمی دونستن که بعدها، هزاران سال بعد، آدم ها پیداشون می کنن و عکسشون به همه جای دنیا مخابره می شه. اون هم درست چند روز قبل از ولنتاین.
حالا یه سوال، اگه گفتین کدوم طرفیه زنه کدوم طرفی مرد؟! از همین جا به بالا هم می شه فهمید!
اینم از نتایج. جشنواره تموم شد. برنده ها معرفی شدن. باز هم تا چند روز دو تا شاخ گنده روی سرمون باقی می مونه که چرا این گرفت، چرا اون نگرفت.
- دوستان جدید… بحث های سینمایی… دیدن فیلم های عالی، متوسط و مزخرف٬
- درآمدن چشم از حدقه و برآمدن شاخ از سر بعد از شنیدن اسامی نامزدها!
- آشنا شدن با "عشق کیمیایی"هایی که اسم همۀ سیاهی لشکرهای فیلم "سلطان" رو هم بلدن و تمام دیالوگ های فیلم رو حفظ هستن!
- کسانی که ادعا می کنن دوست صمیمی باران کوثری هستن ولی برای دیدن خون بازی از ساعت شیش صبح توی صف وایسادن!
- عشق فیلم هایی که هنوز فرق حاتمی با حاتمی کیا رو نمی دونن و می گن "چی شد حاتمی کیا بعد از دلشدگان از کرخه تا راین ساخت؟!"
- کسانی که فامیل همسایۀ یکی از بازیگران نقش چندم یکی از فیلم های در پیت بخش مهمان جشنواره هستن و طوری ژست می گیرن که استنلی کوبریک هم نمی گرفت!
- کسانی که هر سال از یزد و مشهد فقط برای دیدن فیلم های جشنواره تهرون میان و این مسافرت خاطره انگیزترین و تنها مسافرت سالشونه٬
- کسانی که بالای 70 سال سن دارن و تیپ می زنن، میان جشنواره که بلکه یکی از کارگردانها ببیندشون و واسۀ یه فیلم انتخابشون کنه!
و هزارتا خاطره دیگه که به اسم "خاطرات جشنواره بیست و پنجم" حفظ می شه.
لیست کامل نتایج هم اینجاس:
امسال در طول جشنواره نمایشگاه و مسابقه مواد تبلیغاتی سینمای ایران در خانه هنرمندان برگزار می شه. از هر فیلم ایرانی (نمایش داده شده در یک سال گذشته) پنج - شش عکس از صحنه و پشت صحنه در راهروهای خانه هنرمندان نصب شده که در نوع خودش جالبه.
من از عکس های پشت صحنه بیشتر خوشم اومد، چون اغلب عکس های صحنه رو قبلاً در مجله ها، سردر سینماها و بیلبوردها دیده بودم . عکس های پشت صحنه فیلم "چند می گیری گریه کنی؟" از همه جالب تر بودن. از عکس های "تقاطع"، "یه بوس کوچولو" و "به نام پدر" هم خوشم اومد.
در ایران تمام تبلیغات یک فیلم در تیزر، پوستر و عکس خلاصه می شه. در کشورهای دیگه راه های مختلف و جالبی برای تبلیغات بکار می ره که تاثیر زیادی بر فروش فیلم ها داره. مثلاً در طول نمایش فیلم کینگ کنگ هر کس از برگر کینگ خرید می کرد، بلیت فیلم رو بهش هدیه می دادن.
فروش تی شرت، کلاه و اسباب بازی فیلم ها هم یکی دیگه از منابع درآمد تهیه کننده در کنار فروش بلیت فیلم هاست. بعضی از اینها تا ایران هم می رسن؛ مثل ماسک فیلم جیغ، لباس هری پاتر، عروسک نیمو و... .
آنونس سینمایی فیلم های ایرانی خیلی طولانیه (در اغلب موارد داستان فیلم رو کامل تعریف می کنه) و تیزر تلویزیونی (به خاطر محدودیت های مسخرۀ صدا و سیما) خیلی کوتاه.
کلاً تبلیغات سینمایی حرفه ای در ایران وجود نداره. تمام فیلم های پرفروش به دلایلی غیر از مواد تبلیغاتی پرفروش شدن. اینجا شایعات، احساسات و حواشی فیلم نقش تبلیغی مهمتری دارن. خصوصاً مشکل توقیف، سانسور و سوژه (ظاهراً) خطرناک.
با اینحال برگزاری اینجور نمایشگاه ها در کنار جشنواره فیلم فجر می تونه بر شکل تبلیغات اثر بذاره و باعث پیشرفتش بشه.
نتایج بخش تبلیغات هم این شد:
بهترین پوستر: چهارشنبه سوری و ابراهیم خلیل الله
بهترین تبلیغات محیطی: آتش بس
بهترین آنونس: تقاطع
بهترین عکس: وقتی همه خواب بودند