پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

نشانه ها - شما باشین چیکار می کنین؟

یک روز عصر تلفن زنگ می زند. گوشی را بر می دارید. یکی از دوستان صمیمی است. بعد از کمی صحبت، با لحن خاصی می گوید: "ببین، دیشب یه خواب بد دیدم… خواب دیدم بهم می گن که تو مُردی… می دونم مسخره اس، اما جان من، فردا رفتی بیرون مواظب خودت باش".

شما می گویید که این چه حرفیه و خواب بوده و خلاصه جدی نمی گیرید.

همان شب خواب می بینید که در حین عبور از خیابان به شدت با یک ماشین تصادف می کنید و... می میرید. حتی تصاویر بعد از تصادف را هم می بینید: مردم دورتان جمع می شوند، رویتان پارچه می کشند، خاکسپاری، مراسم عزاداری… .

صبح که بیدار می شوید، یاد خوابی می افتید که دیده اید… بلافاصله حرفهای دوستتان را به یاد می آورید… لحظه ای نگران می شوید. در همان حالت دراز کشیده کمی فکر می کنید و از این تقارن متعجب هستید… اما پس از چند ثانیه سعی می کنید افکار ناخوشایند را کنار گذاشته، "منطقی" فکر کنید. از تخت پایین می آیید و خود را برای رفتن به محل کار (یا دانشگاه یا هر جای دیگر) آماده می کنید.

در حال بستن دکمه های لباس متوجه می شوید که دو تا از دکمه ها سر جایشان نیستند. در کمال تعجب آنها را کف کمد پیدا می کنید. "دو تا دکمه؟ همزمان؟ اون هم بدون هیچ دلیل خاصی… در نیمه شب؟ عجیبه!".

لباس دیگری می پوشید و از خانه خارج می شوید.

درست جلوی در خانه با جسد یک گربه مواجه می شوید که گویی با یک ماشین تصادف کرده و کشته شده… با چهره ای در هم رفته به جسد گربه خیره می شوید… ناگهان کلاغ های زیادی با سر و صدایی عجیب از روی درخت مقابل منزلتان بلند می شوند و درست بالای سرتان به پرواز درمی آیند...

با صدایی شبیه گریه که از سمت راست می شنوید، به آنطرف نگاه می کنید: چند مرد با لباس های سیاه در حال نصب پارچه ای هستند مشکی، روی آن نوشته "درگذشت ناگهانی…"

نفس عمیقی می کشید… چند لحظه فکر می کنید: خوابی که دوستتان دیده، خواب خودتان، دکمه هایی که  گویی می خواستند مانع رفتن تان شوند، یک تصادف درست در مقابل منزل، سر و صدای کلاغ ها، نصب پارچه سیاه…

 

اگر شما باشید چکار می کنید؟ به راهتان ادامه می دهید یا نه؟

نظرات 11 + ارسال نظر
nastaran پنج‌شنبه 26 بهمن 1385 ساعت 14:08

سلام .
هر کس در زندگی فردا را از آن خود شمارد زندگی را خوب نشناخته است .

حمید چهارشنبه 11 بهمن 1385 ساعت 23:11

یه بار کج و معوج کردن یه استاد ، یه بار دیدن عزراییل اون هم تو تالار یه سینما ، یه شب هم آخرین شب روی زمین ، یه بار احضار ارواح ، یه بار مردن و داستان هیپنوتیزم .... بسست نبود ؟! اینبار میخواهی واقعی خون بریزی؟ نه داداش سرمو میندازم پایین مثل بچه آدم میرم سرکار ؛ راستی یه آیه قرآن هست که معنیش خیلی باحاله :
مرگ شما را دربر میگیره هرجا که باشید حتی در برج های بلند و رفیع
یا حق

محسن شنبه 30 دی 1385 ساعت 00:15

خب وقتی دارن پارچه سیاه میزنن و اطلاعیه و غیره و منهم هنوز نفس میکشم پس نوبت من نبوده. حالا چون در همسایگی من یکی مرده اثرش رو روی رفیقم گذاشته و خاب منو دیده. اون ماشینم که قرار بود به من بزنه چون دگمه ها ایجاد تاخیر کردن به اون گربه زد. یعنی خطر از من رفع شده. تازه مگر خطر توی بیرون رفتنه. همین جوریشم میشه مرد. توی خونه توی توالت تو آشپزخونه تو ... تازه ..شاید ..بیرون امن تر ...باشه ...و یکی بتونه کمکت ...کنه. ولی حسام بهم بگو که فقط یک.... رویاست. حسام .....خاهش ......میکنم. حسام.... کمکم کن. ......................حسسسسامممممممممممممممم
با نهایت تاسف و تالم در گذشت نابهنگام .........

دارا جمعه 29 دی 1385 ساعت 19:26

اول به یکی میگم چی شده
بعد میرم ببینم چی میشه.

سیامک سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 22:04 http://morghegereftar.persianblog.com

(سیستم خان مظفری خوانده شود)خوشمان آمد.مییمییر یییممم!.............وبلاگتان بسیار سریع است.امیدوارم که سرعتش حفظ شود.

نیره سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 18:52

من که آره! میرم بیرون. البته با حس و حال بد. ولی مطمئنم اگر قراره مرگ سراغم بیاد توی خونه هم میاد!

الهام پیری سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 14:36

ببینم حسام جون، شما این چند وقته کتابای پائولو کوئلیو نخوندی احیانن؟ جدی گرفتن نشانه ها... ندای فرشته نگهبان از پس نشانه ها هوووووو
من عاشقه این چیزام... از جدی گرفتن چیزی که مردم بهش می گن خرافات لذت می برم (در قرن ۲۱) - دیوونم نه؟

من از کتابای کوئلیو زیاد خوشم نمیاد. چندتاشونو خوندم دیگه گذاشتم کنار.
چون از ۸ سالگی می شناسمت می تونم با قطعیت به سوالی که پرسیدی جواب مثبت بدم!

ترانه سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 14:20

با خوشحالی به راهم ادامه می دهم چون می دونم روز هیجان انگیزی را پیش رو دارم .شاید هم از انرژی این هیجانات برای انجام کارهای روزانم استفاده کنم:)
راستش رو بگو نکنه داری مقدمات پیش تولید فیلم
Final Destination IIII را آماده میکنی؟؟!

۴ = IV

عمو سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 14:15

زنگ میزنم دربست میگیرم میرم سرکارو با دربست برمیگردم!!!
ولی اگر ماشینه بره زیره تریلی دیگه تقصیر من نیست چون این تو خواب نبود!!!

فرهاد سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 12:09

رفتی سراغ ژانر وحشت؟ حسام هیچکاک

بهزاد سه‌شنبه 26 دی 1385 ساعت 10:07 http://abibigloo.blogsky.com

آره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد