پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

فیلم های به یادماندنی: Black Swan (دارن آرونوفسکی – ۲۰۱۰)

دارن آرونوفسکی تابحال تنها پنج فیلم ساخته. پنج فیلمی که هر کدومش رو می شه بیشتر از یکبار تماشا کرد و از کشف لایه های جدیدش لذت برد. Requiem for a Dream و The Fountain همیشه در فهرست فیلم های مورد علاقۀ من جا داشتن و حالا می تونم به راحتی Black Swan رو هم بهشون اضافه کنم.

داستان فیلم دربارۀ یک گروه نمایش باله در نیویورک هست که قصد دارن برای فصل بعد نمایش "دریاچۀ قو" رو اجرا کنن. کارگردان این نمایش (وینسنت کسل) باید برای نقش اصلی بازیگری رو انتخاب کنه که بتونه همزمان در نقش قوی سفید (نمایانگر شخصیت پاک و معصوم) و قوی سیاه (شخصیت اغواگر و بدذات) بازی کنه. نینا (ناتالی پورتمن) که همیشه مورد توجه کارگردان و تماشاگران بوده برای این نقش کاملاً مناسب به نظر می رسه. نینا در بازی نقش قوی سفید هیچ مشکلی نداره اما شخصیت کودکانه و معصومانۀ خودش مانع این می شه که بتونه به همون خوبی نقش قوی سیاه رو هم ایفا کنه... با ملحق شدن اریکا (میلا کونیس) به گروه، نینا احساس خطر می کنه. چون اریکا دختریه که قادره به راحتی نقش قوی سیاه رو بازی کنه و ممکنه کارگردان اون رو جایگزین نینا کنه. دوستی اونها که با رقابتی سخت همراهه، باعث وارد اومدن صدمات روحی و فیزیکی جدی به نینا می شه..

تصویر و موسیقی. شاید بهترین کلمات در وصف این فیلم همین ها باشن. آرونوفسکی در Black Swan به خوبی تنها با تکیه بر تصاویر، و بدون نیاز به دیالوگ های طولانی، داستانش رو پیش می بره. در طول تماشای فیلم قدم به قدم وارد دنیای نینا می شیم و شاهد نگرانی ها و اضطراب هاش هستیم.

برای بدست آوردن نقش اصلی نمایش، نینا (که مادرش همیشه مثل بچه ها باهاش رفتار کرده) باید یاد بگیره بزرگ بشه. خودش رو بشناسه. خود روحی و خود فیزیکیش رو. باید بتونه اغواگرانه برقصه. تحریک آمیز، با عشوه های زنانه. کاری که هیچوقت انجام نداده... باید بتونه لذت جن – سی رو کشف کنه و بتونه در بازیش به نمایش بذاره.

همین ویژگی ها باعث می شه نقش نینا به یکی از سخت ترین نقش های سال گذشته تبدیل بشه. نقشی که ناتالی پورتمن تونسته به خوبی از عهده اش بربیاد و بازی یکدست، باورپذیر و خوبی رو ارائه بده.

به غیر ار ناتالی پورتمن (که واقعاً شایسۀ دریافت تمام جوایز بهترین بازیگر نقش اول سال 2010 هست)، سایر بازیگران فیلم هم بازی های خیلی خوبی رو به نمایش می ذارن. حتی میلا کونیس هم – که فکر نمی کنم تابحال نقشی جدی بازی کرده باشه – تونسته بازی فوق العاده ای داشته باشه.

همیشه فیلمبرداری و موسیقی از نقاط قوت فیلم های آرونوفسکی بودن که در Black Swan هم تکرار شده. تم اصلی موسیقی فیلم همون تم "دریاچۀ قو" هست که به اشکال مختلف اجرا شده.

از اواسط فیلم، جایی که فیلم به تریلر تغییر ژانر می ده هیجان خاصی به سکانس ها اضافه می شه که با ریتمی تند شونده تا پایان ادامه پیدا می کنه.

در مجموع Black Swan یکی از بهترین فیلم های سال ۲۰۱۰ و جزو آثار به یادماندنی آرونوفسکی محسوب می شه.

امتیاز: ۸.۵ از ۱۰

نظرات 9 + ارسال نظر
sam دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 16:36 http://hsedigh.blogfa.com

salam.
man safarnaeto ro didam .
kheili safarha rafti ke man ham mikham beram
.

سلام
امیدوارم همه جاهایی که دوست داری بری و از نزدیک ببینی.
موفق باشی.

باران نوامبر پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 19:20 http://n-o-v-e-m-b-e-r-r-a-i-n.blogspot.com/

بلاخره بعد صد قرن شروع کردم فیلم دیدن اینم پریشب دیدم ولی خب خیلی دوسش نداشتم شاید قبلن اگه میدیدم خیلی دوسش میداشتم ولی الان اصلن اعصاب دیدن همچین فیلماییرو ندارم اینجوری که دیشب سر هپی اندینگ دیزنی وار آگوست راش کلی بغض کردم

آگوست راش که فیلم هندیه! ولی کلا آدم باید توی مود فیلمی باشه که می بینه وگرنه بهترین فیلمم ببینی و تو مودش نباشی خوشت نمیاد.

روزبه پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 14:21 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

حرف خیلی خوبی زدی.
داستانی تر.

چون مثلن تو خود طعم گیلاس ما داستان خیلی پیچیده ای نداریم به کل. و با یه رخداد خیلی مهم مواجه میشیم که که از پیش اون چیزی نمی دونیم. منطور شخصیت اول داستان است.

ولی داستان هانکه خوب خیلی هم مهم بود و هم خیلی قوی و تو رو لحظه به لحظه درگیر می کرد.

خوب این قسمت جدا. به نظرت این مشکل سینمای کیارستمی هست که این چنین دکوپاژ هایی داره که ما گاهی برام شلخته میشه و یا نه اینکه در این سینما و روال داستانی چنین دکوپاژ هایی می تونه هم منطقی به نظر برسه؟

+ تو رونوشت برابر اصل رو دیدی من ندیدم. گمونم اون که به نظرم خط داستانی مشصی داره خیلی کمک کنه به پاسخ این پرسش. نه؟ یا اگه نه پیشنهادی از فیلمهای قدیمیش بده به من رفیق

دقیقا. توی رونوشت برابر اصل چون خط داستانی نسبتا مشخص تری داریم شکل دکوپاژ و میزانسن صحنه ها هم داستانی تره و به نظر من بهتر پرداخت شده. شاید هم بخاطر فشار تهیه کننده های خارجی بوده که کیارستمی رو مجبور کردن به اینچنین ساختاری. البته در این فیلم هم باز تصاویر طولانی صحبت داخل ماشین رو داریم به همون سبک زیر درختان زیتون.

مثلا در همین زیر درختان زیتون یا کمی هم در باد ما را خواهد برد، ساختار مستندگونه و داستانی فیلم به کلیت اثر کمک کرده و باورپذیرش کرده. (سکانس آخر باد ما را خواهد برد رو یادت هست؟)

در کل در هر فیلم از دو عنصر اصلی تشکیل شده: داستان و ساختار... چه داستانی رو تعریف کنیم؟ چطور تعریف کنیم؟

بعضی از کارگردان ها تنها به داستان اهمیت می دن و تمام سعیشون رو می کنن در پرداخت بهتر داستان و از تمام ابزارهای موجود (نور و صدا و شیوه قاب بندی و...) استفاده می کنن برای بهتر روایت کردن داستان. از طرف دیگه بعضی کارگردان ها (مثل کیارستمی) هنرشون در اینه که یک داستان خیلی رو ساده رو خیلی خوب تعریف می کنن.

شبیه این قضیه بین آدم های اطرافمون هم وجود داره. دیدی بعضی ها حک های جالب رو پشت سر هم تعریف می کنن؟ یعنی طرف فقط خواسته داستانی رو که قبلا شنیده و حفظ کرده برامون تعریف کنه. اما بعضی هام هستن که می تونن یه ماجرای ساده رو انقدر جالب تعریف کنن که آدم مبهوت حرف زدنشون می شه...

حالا اگر کسی بتونه یه داستان جالب رو خوب هم تعریف کنه دیگه خیلی هنر کرده. و اصلا به نظر من سینما هم یعنی همین.

سینما جاییه که گروه سازنده فیلم فرصت دارن تا ظرف مدت خاصی داستان خاصی رو به شکل مورد نظرشون برای یه عده آدم تعریف کنن. اینکه چقدر موفق باشن رو مخاطبین (تماشاگران) تعیین می کنن.

روزبه چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 22:38 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

روبان سفید نخستین فیلمی از هانکه بود که دیدم و خوب نمیشه با یک فیلم... پنهانش رو هم دارم ولی هنوز ندیدم.

یه چیز جالب که من دیدم مشترکاتی (حالا نه خیلی قابل لمس و مشهود و زیاد) تو پلان های این آدم با کیارستمی!
برای نمونه علاقه شدید جفت شون به برداشت تو ماشین و حالا کالسکه تو "روبان سفید"

این سکون تصاویر واقعن تو کارهایی یکی مثل کیارستمی منو اذیت می کنه مثلن اون پلان ثابتی که تو "طعم گیلاس" هست که می یاد به آدما میگه این کارو کنید و این پولو بگیرید و واسه همه اون آدمها دوربین رو یه جا کاشته و یه نمای باز صحنه حرکت ماشین رو جاده رو نشون میده.
این خیلی تو "طعم گیلاس" در عین حال که جالب و تازه بود برام گاهی خسته کننده میشد و از تصویر لذت نمی بردم.

حالا درست تو "روبان سفید" مثلن اون پلان بازی که اون پدر رو بچه هاش داشتن تو گاری می کشیدن می بردن دوربین درست یه جا بود و ثابت و یه تصویر فوق العاده (اگه یادت بیاد با اون زمینه پشت زیبای خونه که آدم رو یاد تابلو های پیکاسو میانداخت!) تو پشت زمینه.

نمی دونم حرف زیاد هست ولی شاید به دلیل کمبود سواد سینمایی برای تو جالب نباشه و ادامه ندم بهتره!

فکر کنم یه باری هم کیارستمی نخل طلای کن رو گرفته مشترکا با هانکه بوده. درسته؟ باید برم روی imdb چک کنم

منم فیلمبرداری های هانکه رو دوست دارم و البته به نظرم حساب شده تر از سبک کاری کیارستمی هست. سادگی دکوپاژ کیارستمی بعضی جاها به شلختگی می کشه اما هانکه نه. یعنی اگر دوربین رو ثابت نگه می داره، آبجکت ها یا کاراکترها رو با طراحی دقیقی جلوی دوربین حرکت می ده. طوری که چشم خسته نمی شه. اما کیارستمی نه. فقط دوربین رو می کاره و می گیره. دیگه هر چی پیش اومد. یه جورایی مستندگونه کار می کنه. هانکه داستانی تر.

روزبه چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 03:16 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

آخ گفتی. چه قدر شباهت داریم تو این قسمت.
بذار سال به سالش کنیم. یه سال ماله من یه سال مال تو.

این داکوتا رو من تو یه فیلم مزخرف دیدم (push) بعد از همون لحظه اول که دیدمش خودم رو تو یه پلان اونم خیلی خیلی نزدیک (Extreme close up) خودم و خودش رو تو.... حالا بماند دیدم!

ولی این پسرم خیلی داره منو اذیت می کنه آخه 17 سالشم نیست داره خیلی زود به زود بزرگ میشه.

بازگشت و روبان سفید رو باید یک شب پشت سر هم دید!

Push واقعا فیلم بدی بود. اما مثلا Hounddog یا این اواخر Runaways از فیلم های خیلی خوبشه. اتفاقا توی Runaways داکوتا و کریستین استووارت با هم بازی می کنن.

من روبان سفید رو زیاد دوست نداشتم. فیلم خوبی بود. اما سکون تصاویر از یه جایی به بعد دیگه بیش از حد خسته کننده می شد.

روزبه دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 22:29 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

The Return
http://www.imdb.com/title/tt0376968/

اینو قرار بود در موردش بنویسی. این منظورم بود.

من به تازگی دارم کریستین استووارت رو بزرگ می کنم!

آهان. از اون لحاظ؟؟؟

والله انقدر فیلم هست که دوست دارم وقت بشه درباره شون بنویسم. یه نگاه به سمت چپ صفحه ام بکن. لیست فیلمایی که می بینم هست... از هر سه چهار تا فیلم دلم می خواد درباره حداقل یکیشون بنویسم... ولی چشم. حتما این یکی رو می ذارم تو اولویت و می نویسم. حیفه معرفیش نکنیم.

کریستین استووارت دیگه بزرگتر از این چی می خواد بشه ماشالله؟!!! نه... سلیقه ات خوبه! خوشم اومد.

راستی قربون دستت، حالا که داری بزرگ می کنی این داکوتا فنینگ رو هم دریاب!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 20:25

خب من که این فیلمو ندیدم باید چه بکنم؟
این فیلمو توی کارتون های سیدی فروشیا میشه پیدا کرد؟ تا قبل از این که تو رو ببینیم؟
اونوقت؟
کاش اونوقت رو زود نمینوشتم. ولی بهرحال اشاره ای هم بکنم به ناتالی که من خودم بزرگش کردم. و یکی از پیشگویی هایی که میکنم و معمولن به واقعیت می پیونده آینده ی موفق این ستاره دوست داشتنی بود.
تو ولی یادمه که زمان لئون دل در گرو عشق وینوونا رایدر داشتی. هرچند البته اون وقتا به چشم یک طفل به ناتالی نگاه میکردی.

وینونا رایدر مال سال های ۸۹ تا ۹۳ بود. یعنی از ادوارد دست قیچی تا عصر معصومیت.
از ۹۴ به اینور ناتالی پورتمن اومد و دیگه خب موندگار شد! اون موقع - یعنی سال ۹۴ ناتالی سیزده چهارده ساله بود و خب منم شونزده هیفده ساله! خود منم طفلی بیش نبودم!!!
ولی همیشه به غیر از ناتالی دوست دخترهای سینمایی دیگه ای هم بودن که گاهی یکی دو سال و گاهی هم بیشتر اومدن و رفتن...
الان هم بخوام بشمارم که زیاد می شن اونوقت!
راستی توی همین Black Swan وینونا رایدر هم بازی می کنه. هر چند کم. اما بالاخره هست.

روزبه دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 17:57 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

من تنها مرثیه ای.... رو دیدم و بدون شک یکی از "سرخ" ترین و شاهکارترین هایی بود که دیدم. یه نکته خیلی خوبی گفتی که درست تو مرثیه ای... هم به زیبایی بهش پرداخته شده.
" در طول تماشای فیلم قدم به قدم وارد دنیای نینا می شیم و شاهد نگرانی ها و اضطراب هاش هستیم."

+ این دخترم ناتالی از همون لئون من فهمیدم که عجب چیز خوبی خواهد شد در آینده! هر چند که ما هیچ سنخیتی با هم نداریم و تلاش می کنیم بنا به رژِم اشغالگر اسراییل بودنش تحریمش کنیم.

موسیقی مرثیه ای فوق العاده بود تمام چالش های توی فیلم رو یک ریز منتقل می کرد به تماشاگر.

++ بازگشت رو ننوشتی...

ما هم ناتالی رو از همون لئون به اینور کشفش کردیم و اصلا شد دوست دختر اصلی سینمایی ما! (می گم اصلی چون همیشه هفت هشت نفر دیگه هم همزمان با هم هستن. ولی خب این یکی از اصلی ها بوده همیشه!) ما چون اصولا اینترنشنال کار می کنیم به ملیتش کاری نداریم. حالا گیرم که توی اسرائیل دنیا اومده...

بازگشت؟ بازگشت کدومه؟

فیلم های آرونوفسکی پنج تا هستن:
Pi
Requeim for a Dream
The Fountain
Wrestler
Black Swan

اگه Volver منظورته که مال آلمودوار بود.

هادی یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 16:44 http://playtime.blogsky.com

ایشالاه این فیلم هم گیرم بیاد ببینم صحبت می کنیم.
خیلی کارهای آرونفسکی رو دوست دارم..

منتظرم ببینی و درباره اش بنویسی.
راستی، فکر می کنم یه بار درباره Requeim for a Dream نوشته بودی. توی بلاگت کشتم پیداش نکردم. اگه تونستی لینکش رو برام بفرست بذارم توی این صفحه. یه وقتایی توی پست هامون به هم پاس بدیم خوبه، برای رنکینگ گوگل مخصوصا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد