پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم
پلان های روزانه

پلان های روزانه

هر کسی بازیگر نقش اول زندگی خود است، من می خواهم زندگی را کارگردانی کنم

یک درجۀ لعنتی: تصویربرداری – روز سوم (پنجشنبه، ۹ اردیبهشت)

برنامه روز سوم از یک جهت ساده تر از روزهای قبل بود. طبق برنامه از ساعت ۱۲ تا ۱۵ توی کافی شاپ فیلمبرداری داشتیم، ۱۵ تا ۱۷ بیمارستان و ۱۸ تا ۱۹ داخل ماشین.

متاسفانه کاوه مظاهری به خاطر ضبط یه برنامۀ تلویزیونی نمی تونست در لوکیشن اول حاضر باشه و قرار بود طبق هماهنگی های قبلی امیر فیروزی دستیارش کار چیدن نورها و تصویربرداری رو انجام بده. اول یه کم نگران بودم که نکنه این موضوع باعث ضربه خوردن به کلیت فیلم بشه، اما وقتی امیر اومد و صحنه رو براش توضیح دادم و گفتم که دقیقاً چی می خوام، تونست درست چیزی که مد نظرم بود رو پیاده کنه. 

کافی شاپی که ما توش فیلمبرداری داشتیم، کافی شاپ نسبتاً بزرگی بود درست اول گیشا به اسم "پستو". مدیر کافی شاپ بطور کامل با ما همکاری کرد و هر جا به قطع نور یا فن احتیاج داشتیم برامون انجام می داد. تنها چیزی که خاموش نکرد یخچال بود که می گفت بستنی هاش آب می شن (حق داشت خب).

بعد از چیده شدن نورها که حدود یک ساعت وقت گرفت، موند پر کردن کافی شاپ با یه سری دختر و پسر. قرار بود سینا کافی شاپ رو برامون پر کنه که نتونست و مجبور شدم چند نفر رو بفرستم سر خیابون تا از آدم هایی که رد می شن بخوان برای یه ربع بشینن داخل کافی شاپ! بعد از یه ربع تلاش تونستیم فضا رو به شکلی معقول پر کنیم و فیلمبرداری رو شروع کنیم.

در سکانس کافی شاپ کیانا (ترانه مهدی بهشت) و سارا (الناز امیری) بازی داشتن و تونستم بعداز چند بار برداشت به نتیجه دلخواه برسم و پلان های مورد نظر رو بگیرم.

درست ساعت سه کارمون تموم شد، کاوه هم از صدا و سیما اومد پیش ما تا با هم به لوکیشن بعدی بریم؛ اما تا وسایل رو جمع کنیم و توی بارون شدیدی که میومد به بیمارستان برسیم ساعت شد چهار و ربع.

مدیر بیمارستان که به ما مجوز فیلمبرداری داده بود تاکید داشت حتما حتما راس ساعت پنج کارمون تموم بشه. وقتی رسیدیم فکر کردم عمراً نمی تونیم ظرف نیم ساعت هشت تا پلان سخت رو بگیریم. به هر حال کار رو شروع کردیم و مدیر حراست بیمارستان هم اومد ایستاد کنار صحنه تا مثلا مراقب ما باشه. اما نهایتاً به جایی رسیدیم که تا ساعت ۶ به کارمون ادامه دادیم و حتی تن رئیس حراست روپوش پرستاری پوشوندم و ازش بازی هم گرفتم! 

برای فیلمبرداری به ما یکی از راهروهای بیمارستان رو داده بودن که توش هیچ مریضی نبود. برانکارد و ملحفه و روپوش پرستاری هم گرفتیم و خوشبختانه تمام پلان ها رو (درست شبیه تصویری که در ذهنم بود) فیلمبرداری کردیم. وقتی نوبت پلان بازی مهدی رسید، یه کم باهاش حرف زدم. ازش پرسیدم چی شده اومده اینجا و کی رو آورده و منتظر چیه... بازی مهدی در این سکانس فوق العاده بود و تونست حس دقیق فرهاد رو جلوی دوربین بازی کنه... به کاوه گفتم تا می تونه ازش فیلم بگیره.

بعد از سکانس بیمارستان، نوبت می رسید به سکانس کیانا داخل تاکسی. ترانه نشست توی ماشین و تا کاوه دوربین رو روی صندلی جلو کار بذاره شروع کردم صحبت کردن با ترانه تا به حسی که می خوام نزدیکش کنم. خوشبختانه زودتر از اونی که فکر می کردم به نتیجه رسیدم و آمادۀ فیلمبرداری شدیم. من نشستم پشت فرمون از توی آینه ترانه رو می دیدم و هر جا لازم بود باهاش حرف می زدم. در کل ترانه خیلی زود متوجه منظور من می شه و می گیره ازش چی می خوام. بازی ترانه در این سکانس از چیزی که انتظار داشتم چند پله بالاتر بود.

ساعت هفت عصر تمام پلان های برنامه ریزی شده رو گرفته بودیم و با بچه ها رفتیم یه چیزی بخوریم بعنوان شام و ناهار با هم!

نظرات 5 + ارسال نظر
ترانه شنبه 18 اردیبهشت 1389 ساعت 13:19

این تازه صحنه خوب خوبش بود!

به تو که بد نگذشت برانکارد سواری!

پت جمعه 17 اردیبهشت 1389 ساعت 11:07 http://iampat.keykoja.com

دو دو اسکار دو دو اسکار

اما جدی حسام چطور دلت آمد ترانه را روی تخت بیمارستان بخوابانی؟

D:

اوووه! تازه کجاشو دیدی!

کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 15 اردیبهشت 1389 ساعت 14:12 http://xxxy.blogsky.com

خوب مث اینکه همه چی خیلی خوب داره پیش میره دیگه فکر کنم الان دیگه از مرحله ی قانقاریا گیری گذشته و تو مرحله ی فیلم بعدیرو کی شروع کنیم باشه نه؟

مرحله سخت کار گذشته اما می دونی، تا شام خاصی رو که برای امشب داری درست می کنی حاصر نشه و نخوری و خوشت نیاد که نمی تونی به شام فردا شب فکر کنی!

محسن سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 19:08 http://filmamoon.blogsky.com/

اصلن من می گم بیایم به ترانه یه اسکاری بدیم توی خودمون. تا وختی که اسکاری توی کداک بهش بدن.

من مطمئنم ترانه اگه ادامه بده به موفقیت های بزرگی می رسه. هم استعدادشو داره هم عشقش رو.

نیوشا سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1389 ساعت 18:16

پس چی فکر کرده بودین!؟
ترانه دوست خودمه! (به خودم رفته!!!) :)

به نظر فیلم خیلی خیلی قشنگی میاد. منتظرم هر چی زود تر ببینمش!
D:ِِ

حتما برای نمایش دعوتت می کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد